سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پاییزان
 
قالب وبلاگ

پیرمردی را گفتند : چرا زن نکنی ؟ گفت : با پیرزنانم عیشی نباشد . گفتند : جوانی بخواه ، چون مکنت داری  . گفت : مرا که پیرم با پیرزنان الفت نیست پس او را که جوان باشد با من که پیرم چه دوستی صورت بندد ؟

درویشی، مجرد به گوشه‌ای نشسته بود. پادشاهی برو بگذشت. درویش از آنجا که فراغ ملک قناعت است سر بر نیاورد و التفاتت نکرد. سلطان از آنجا که سطوت[1] سلطنت است برنجید و گفت: این طایفه خرقه‌پوشان امثال حیوان‌اند و اهلیت و آدمیت ندارند. وزیر نزدیکش آمد و گفت: ای جوانمرد سلطان روی زمین بر تو گذر کرد، چرا خدمتی نکردی و شرط ادب به جای نیاوردی؟ گفت: سلطان را بگوی توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد و دیگر بدان که ملوک از بهر پاس رعیت‌اند نه رعیت از بهر طاعت ملوک.
پادشه پاسبان درویش   است     گرچه رامش[2] به فر[3] دولت اوست
گوسپند از برای  چوپان  نیست     بلکه  چوپان  به  خدمت  اوست
یکی  امروز    کامران     بینی      دیگری را دل از مجاهده[4] ریش
روز  کی چند باش  تا   بخورد      خاک، مغز سر خیال‌اندیش
فرق شاهی و بندگی برخاست   چون قضای نبشته آمد پیش
گر کسی خاک مرده  باز کند      ننماید  توانگر   و    درویش
ملک را، گفت درویش استوار آمد. گفت : از من تمنا بکن؟ گفت: آن‌همی خواهم که دگر باره زحمت من ندهی. گفت: مرا پندی بده؟ گفت:
دریاب کنون که نعمتت هست بدست   کین دولت و ملک می‌رود دست بدست

با طایفه بزرگان به کشتی در نشسته بودم؛ زورقی در پی ما غرق شد. دو برادر به گردابی درافتادند. یکی از بزرگان گفت ملاح را، که بگیر این هر دو آنرا که بهر یک پنجاه دینارت دهم. ملاح در آب افتاد و تا یکی را برهانید آن دیگری هلاک شد. گفتم بقیت عمرش نمانده بود از این سبب در گرفتن او تاخیر کرد و در آن‌دگر تعجیل. ملاح بخندید و گفت آنچه تو گفتی یقین است، دگر میل خاطر برهانیدن این بیشتر بود که وقتی در بیابانی مانده بودم و مرا بر شتری نشانده و زدست آن‌دگر تازیانه‌ای خورده‌ام در طفلی. گفتم صدق الله من عمل صالحا فلنفسه و من اسا فعلیعا.
تا توانی درون کس مخراش     کاندرین راه خارها باشد
کار  درویش   مستمند  برآر     که ترا نیز کارها باشد

..........................................................................................


[ یکشنبه 91/9/19 ] [ 10:52 صبح ] [ نرگس ملازاده ]

شیخ بهایی گوید:

آدمی اگر هم پیامبر باشد از زبان آدمی دورنیست

اگربسیار کارکند می گویند                                احمق استوااااای

اگر کم کارکند می گویند                                  تنبل استخوابم گرفت

اگرزبان آوری کند می گویند                              وراج استدعوا

اگرساکت باشد می گویند                               لال استخسته کننده

اگرببخشش کندومال خودرابه دیگران دهدمی گویند.اسراف می کندخیلی خنده‌دار

اگر خیرش به کسی نرسدمی گویند                  بخیل استتبسم

اگر روزه بدارد وشبها نماز بخواندمی گویند           ریا کار استمشکوکم

اگرروزه نگیرد وشبها نماز نگذاردمی گویند           بی دین استبووووس

در عجبم که این چه جور بشری است!یعنی چی؟


[ دوشنبه 91/9/6 ] [ 9:11 صبح ] [ نرگس ملازاده ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

عاشقانه باران وپاییز رو دوست دارم.من با آمدن فصل پاییز سالم نو میشه وجشن میگیرم
آرشیو مطالب
امکانات وب